جبر روانی | آیا قرار است شبیه والدینمان شویم؟
هشت سال پیش در یک روز داغ و طاقتفرسای تابستانی با ابوی به خانه بازمیگشتیم. از من پرسید چه هدفی برای آینده دارم و میخواهم چکار کنم؟ با شوق و ذوق آرزویم را برایش تعریف
دستهبندیها
هشت سال پیش در یک روز داغ و طاقتفرسای تابستانی با ابوی به خانه بازمیگشتیم. از من پرسید چه هدفی برای آینده دارم و میخواهم چکار کنم؟ با شوق و ذوق آرزویم را برایش تعریف
به این جمله از اولین پرده و اولین صحنه نمایشنامه شاه لیر دقت کنید: «او کوچکترین شناختی از خود ندارد.» مخاطب این جمله شاه لیر است؛ شاه ثروتمندی که تصمیم میگیرد داراییاش را بین دخترانش
بدون شک بهترین مثال برای درماندگی آموخته شده را میتوان در فیلها سراغ یافت. ماجرا از این قرار است که سیرکها بچهفیلها را از همان ابتدای ورود با طناب به جایی محکم میبندند. بچه فیلها
وجود داشتن یعنی نیاز داشتن. از همان روز که به دنیا میآییم تا روزی که از دنیا میرویم، همواره با نیازهایی مواجه هستیم که چارهای جز برطرف کردن آنها نداریم. برطرف کردن نیازها صرفن به
روانشناسی حاکم بر غرب طی سالیان طولانی مبتنی بر این اصل بود که روان و تن از یکدیگر جدا هستند. این یعنی اگر مشکل جسمی داریم میبایست به سراغ پزشک متخصص جسم و اگر مشکل
کمالگرایی یک ماشین بهانهتراشی است. ابتدا استانداردی بالا برای خودمان تعیین میکنیم، سپس میگوییم رسیدن به این استاندارد کار من نیست. در نتیجه با خیال راحت کنار میکشیم و گذر زمان را تماشا میکنیم. به
خوب به یاد دارم از شدت نشخوار فکری میخواستم سرم را به دیوار بکوبم. به هر دری میزدم صداها و گفتگوهای درون سرم خاموش نمیشد. چیزی به طلوع آفتاب نمانده بود اما هنوز بیدار بودم.
تلاش کردن بدون تعیین اولویتها مثل دویدن روی تردمیل است. فرقی ندارد با سرعت بالایی میدوید یا با سرعت پایین چون در هر صورت وقتی که از وسیله نقلیه ثابت خود پایین بیایید، خود را
لیست کارهای روزانهام تمامی نداشت. هر قدر به خود فشار میآوردم نمیتوانستم حتی نیمی از آنها را به پایان برسانم. اتاقم همیشه خدا نامرتب بود و کتابها روی زمین ولو بودند. بدترین حس این بود
ما همگی از کمبود عاطفی در عذابیم. دنیای امروزی از جهت ارتباطها محدودیت کمتری نسبت به قبل دارد اما همچنان نمیتواند پاسخگوی نیازهای بشری باشد. در عین اینکه در جمع هستیم و عده زیادی دور