فرض کنید که میخواهید به مسافرت بروید و پیش روی شما دو مسیر وجود دارد، یکی اتوبان صاف و هموار و دیگری جادهای پیچ در پیچ و پر از سربالاییها و سرپایینی و مسیری غریب است. کدام مسیر را برمیگزینید؟
اگر ترجیح میدهید از اتوبان بگذرید، احتمالا شما فردی هستید که از اشتباه کردن بسیار میهراسد و میپسندد که از روش آرامتری بهره بجوید ولی باید در نظر داشت که جادهی دیگر میتواند به مراتب از جاده صاف لذتبخشتر باشد ولی با خود میگویید من آن جاده را نمیشناسم پس عطایش را به لقایش وامیگذارید.
اما چگونه میتوان از اشتباه گریزان بود ولی با این حال انتظار داشت که مسیر برایمان جذاب باشد؟ مسیرهای تکراری چیزی جز احساسات تکراری را به ما القا نمیکنند پس آیا وقت آن نرسیده که محض رضای خودمان هم از این مسیر تکراری و حاشیه امن ساختگی خلاص شویم؟
من معتقدم که ترس از اشتباه کردن دلیلی روانشناختی دارد، ما میهراسیم که اشتباه کنیم چون در اینصورت حتما دیگران به ما سرکوفت خواهند زد که من به تو گفتم اینکار را نکن ولی تو راه خودت را رفتی. یا ممکن است به شما پوزخند بزنند و بگویند چقدر دست وپا چلفتی هستید ولی مگر ما موظف به جلب رضایت دیگران هستیم؟
لازم به ذکر است که اشارهای به دلایل عمده اشتباه نکردن داشتهباشیم:
- گاهی میترسیم از اینکه دیگران ما را به سخره بگیرند و به ما سرکوفت بزنند ولی همانطور که گفتم شما برای دیگران زندگی نمیکنید پس موظف به راضی نگاهداشتن آنها نیستید.
- گاهی هم اشتباه نمیکنیم چون حاشیه امن زندگیمان ما را به عقبنشینی وامیدارد و نجوا میکند که واقعا ارزشش را دارد که به خاطر فلان چیز از زندگی آسوده و راحتی که داری دست بکشی؟ آیا میارزد که به خاطر آن همه چیز را به بازی بگیری؟
- گاهی اشتباه نمیکنیم چون محرکی در کار نیست، به عبارتی باید احساس نیاز به برخاستن در ما ایجاد بشود تا ما به خودمان زحمت برخاستن را تحمیل بکنیم، بدون آنکه استارت بزنید، ماشین روشن نمیشود. حال محرک شما چیست؟ آیا دلیلی برای برخاستن و شروع کردن در خود مییابید؟
- گاهی هم اشتباه نمیکنیم چون نیمهخالی لیوان را میبینیم. تا کنون شده به هنگام قدم گذاشتن در یک مسیر تازه، به جای اینکه بگویید با ارتکاب این اشتباه چه از دست میدهم، بگویید با ارتکاب این اشتباه چه به دست میآورم؟ فقط تغییر یک سوال میتواند نگرشی متفاوت ایجاد کند و ما را از مخمصه برهاند. دست کم باید گفت آنچه که تو را نمیکشد، قویترت میکند.
بنابراین اینها دلایل عمدهای بودند که بیشتر افراد برای توجیه عقبنشینی و ترس از اشتباه کردن آن را بیان میکنند و دانستیم که همه آنها مردود است. به همین خاطر بیایید دلایلی بتراشیم برای آنکه اشتباه بکنیم:
- دلیل اول
آدام گرانت میگوید:
اشتباهکردن تنها راهی است که مطمئن میشوم چیزی یادگرفتهام.
حال کسی که از اشتباه کردن میهراسد، چطور میتواند ادعا بکند که باتجربه است؟ تجربه یعنی آنکه از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم و این متوقف بر آن است که شما اشتباهی مرتکب شدهباشید و در نتیجه آن اشتباه دریابید که دیگر فلان مسیر پاسخگو نیست.
- دلیل دوم
خلاقیت در گرو اشتباه کردن است. به جرئت میتوانم بگویم که اگر خلاقیت در یک صندوق دربسته باشد، تنها کلید این صندوق آن است که اشتباه کنیم. واضح و مبرهن است که وجه تمایز انسانهای موفق با سایرین، جرئت آنها در اشتباه کردن است.
- دلیل سوم
جدای از اینها اشتباه کردن شما را به رهبری موفق بدل میکند. رهبری موفق است که از بوته آزمایش، سالم بیرون آمده باشد و از خم و چم مسیر آگاهی باشد. شما اگر قرار باشد به کوهنوردی بروید، فردی را به رهبری برمیگزینید که از مسیر آگاه باشد و محل دقیقی برای عبور بشناسد نه فردی که خود برای اولین بار میخواهد به قله صعود بکند
- دلیل چهارم
تینا سیلیگ نویسنده کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم به مثال جالبی در کتابش اشاره میکند:
او میگوید که یک کلاس را به دو گروه تقسیم کردیم و به یکی از آنها گفتیم که هر که بیشتر عکس بگیرد بنده است و به گروه دیگر گفتیم که هر که بهتر عکس بگیرد برنده است. آنچه از این آزمایش به دست آمد، کاملا با فرض اولیه مخالف بود. در کمال ناباوری گروه کمیت عکسهای بهتری گرفته بودند.
پس به این نتیجه میرسیم که کمیت به کیفیت میانجامد و عکس این قضیه اصلا صادق نیست. با افزایش کمیت به خود فرصت میدهیم که اشتباه بکنیم، بنابراین نتیجه هر بار بهتر از قبل است.
حال شما چه دلیلی برای اشتباه کردن در چنته دارید؟
شاید برایتان جالب باشد(با خودت ملاقات کن)