چه کسی میتواند ادعا بکند که از آغاز زندگیاش تا کنون هیچگونه غصه و نگرانی را تجربه نکرده است؟ درد و رنج به مانند دو دوست ولی در ظاهر دو دو دشمن از بدو تولد همراه ما هستند.
همه چیز از بیست سال گذشته شروع شد، همانجایی که من چیزی از آن به خاطر نمیآورم. نه به خاطر آنکه نبودم، بلکه بودم اما هنوز قدرت نداشتم تا بفهمم که چه در اطرافم میگذرد. اگر میتوانستم حتما جلویش را میگرفتم اما نشد. یعنی به من این اختیار داده نشد. خب میدانم که حرفهایم کاملا نامفهوم هستند بله باید هم باشند چون اینها رازی هستند که از گفتن آنها هراس دارم. ولی تا همین حد میتوانم بگویم که رنج بود.
ای کاش کمی به تاخیر میافتاد. ولی اینطور نشد. همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد. این منصفانه نیست من باید میدانستم. رنجی که خود قادر به تغییر آن نبودم و به گونهای بر من تحمیل شده بود، تبدیل به نقطه عطف زندگیام شد. شاید او میدانست که در آن سن من توان تحمل چنین رنجی را ندارم. او میتواند هر کسی باشد ولی من زمان را مقصر میدانم.
بزرگ شدم اما رنجها فراموش نشدند. همه چیز دروغ بود. دروغ میگفتند که قرار است همه چیز فراموشت بشود. هیچ چیز فراموش نشد و چه بسا به مانند کبودیها باقی ماندند. درس عبرت شدند. هر روز آنها را میدیدم.
با خود فکر کردم که آیا راهی برای تغییر دادن آنها وجود دارد؟ خب بله وجود داشت اما غیر ممکن بود. باید زمان را به عقب برگردانم تا همه چیز را تغییر بدهم.
ولی بعد از گذشت بیست سال در این تاریخ از آرزویم پشیمان شدم. من اینکار را نمیکنم. چون نمیدانم اگر آن اتفاقات برایم پیش نمیآمد آیا به این نقطه از زندگیام میرسیدم یا نه؟
من از ابتدا آرزو میکردم که نویسنده شوم، حال تمام این شرایط پیش آمده اعم از بد و خوب من را به این که امروز هستم هدایت کردهاند. ولی اگر بازگردم و شرایط را تغییر دهم، میتوانم مطمئن باشم که دوباره نویسنده بشوم؟
دنیا تابع علت و معلول است. تغییر دادن یک رشته از اتفاقات اگر چه جزئی به نظر میرسد ولی در طولانی مدت میتواند تغییرات عمدهای ایجاد کند. فرض کنید میخواهید از تهران به سمت آلمان بروید، دماغه هواپیما را فقط یک سانتیمتر تغییر بدهید، این میزان اصلا به چشم نمیآید ولی در نهایت شما از کشور دیگری سر درمیآورید.
حال امکان دارد با تغییر آنها هیچوقت به مسیر کنونیام دست نیابم یا مهمتر آنکه من دوستانی دارم که از دست دادن آنها میهراسم.
آلبرت انیشتین میگوید:
کسی که در زندگی اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی یاد نگرفته است.
اگر چه سفر به گذشته امکانپذیر نیست ولی یک راه وجود دارد تا گذشتهام را تغییر بدهم. جیمز کلیر در کتاب قدرت شروع ناقص به این روش اشاره میکند:
مطالعه، گذشته را تغییر میدهد؛ مثلا خواندن یک کتاب خوب میتواند راهی جدید برای تفسیر تجربیات گذشته در اختیار شما قرار بدهد.
به گمانم من هم تا حدودی توانستهام به این تفسیر دست یابم، به خصوص این فکر که مبادا دوستان فعلیام را از دست بدهم، من را میترساند.