نوشتن به من چه آموخت؟

آغاز هر مسیر تازه‌ای ملازم با چالش‌ها و موانعی است که باید با آنها دست و پنجه نرم کرد، حال مسیر نویسندگی هم مستثنا نیست و چالش‌هایی را به همراه دارد. گاهی نوشتن به مانند آن می‌ماند که پوست تنم را زنده زنده بکنند و گاهی هم با عسل برابری می‌کند.

اما با وجود هر آنچه که گفتم، معتقدم که سخن تولستوی حقیقتی محض است:

برای کشف اقیانوس‌های جدید می‌بایست شهامت ترک ساحل آرام خود را داشت.

نوشتن شبیه داستان است، و ما نویسنده‌ها شخصیت‌های این داستان هستیم. شخصیت‌ها در طی داستان تغییر می‌کنند و نویسنده‌ها هم در طول مسیر نوشتن مدام در حال تغییر هستند و خوشبختانه من هم وارد این داستان شدم و اکنون که به خود می‌نگرم، می‌توانم به وضوح بالیدگی خود را تشخیص دهم.

دیگر آثاری از من سابق مشاهده نمی‌گردد و به ندرت می‌توانم از آن خامی سابق سراغی بگیرم چون نوشتن همچون معلمی صبور و کاردیده، توانسته ناهمواری‌های من را بتراشد و صیقلی کند و هیچ لذتی بالاتر از این نیست.

بنابراین خالی از لطف نیست که به آموخته‌های خود از نویسندگی اشاره‌ای بکنم.

  • نوشتن به من آموخت که صبور باشم و انتظار نتایج آنی را از ذهن خود بزدایم. موفقیت بزرگ نیازمند صبری به همان میزان است. صبر بال نویسنده است و به او اجازه پرواز می‌دهد. کلافگی‌های ابتدای مسیر ظرف وجودی‌ام را گستراند و این فرصت را به من داد که دید خود را معطوف به آینده بکنم.
  • نوشتن به من آموخت باید ناقص شروع بکنم و هیچوقت انتظار آن را نداشته‌باشم که تمام مسیر برایم واضح و آشکار باشد. او به من قبولاند که گاهی بی‌گدار به آب زدن تنها راه‌حلی است که می‌توان در پیش گرفت، دست‌کم اگر شکست خوردیم بهتر از آن است که قدم از قدم برنداریم.

(فانوس نویسندگی)

  • نوشتن به من آموخت که باید بهای لازم برای دستیابی به آنچه می‌خواهم را بپردازم، هیچ موفقیتی رایگان و مجانی به دست نمی‌آید. حال من از خیر شب‌نشینی‌ها یا تفریحاتی که فرصت نوشتن را از من می‌ربود دست کشیدم و هر شب زودتر به خواب رفتم تا بلکه بتوانم در ساعات آرام روز به نوشتن بپردازم.
  • نوشتن به من آموخت که پس از هر بار شکست، دوباره برخیزم و تسلیم نشوم. واضح و محتوم است که مسیر نوشتن هیچگاه هموار نبوده است، به همین خاطر تعداد کمی از افراد هستند که می‌توانند به موفقیت نایل شوند.
  • نوشتن به من آموخت که چه بخواهم و چه نخواهم، رنجی خواهد بود که باید آن را تاب بیاورم و اینکه شرایط هیچ‌گاه آسان نمی‌گردد بلکه این ما هستیم که قوی‌تر شده‌ایم. اکنون به عقب خود می‌نگرم و با دیدن موانع سابق، پوزخندی می‌زنم و به خود می‌گویم که چطور در برابر آن مانع احساس عجز و ناتوانی می‌کردم؟
  • نوشتن به من آموخت که من هیچ نمی‌دانم. هر قدر که بیشتر می‌نوشتم، بیشتر به عمق فقر خود پی ‌می‌بردم و این فقر من را وادار می‌کرد که بیشتر بخوانم ولی با وجود آنکه معلومات فزونی یافته، ولی هنوز هم گمان می‌کنم ک هفقیری بیش نیستم و باید برای جبران این نقیصه بجنگم.
  • نوشتن به من آموخت که شهامت اشتباه کردن را در خود بپرورانم چون کسی که اشتباهی مرتکب نشود، نمی‌تواند مدعی آن باشد که چیزی را فرا گرفته است. آدام گرانت نویسنده کتاب دوباره فکر کن می‌گوید:

اشتباه کردن تنها راهی است که مطمئن می‌شوم چیزی یاد گرفته‌ام.

حال بسیاری از اشتباه کردن گریزانند، گمان می‌کنند که اگر مرتکب اشتباهی بشوند، سرزنش خواهند شد اما این سرزنشگر کسی نیست جز ذهن خودشان که آنها را به عقب می‌زاند.

  • نوشتن به من آموخت که باید قدردان لحظات طلایی عمر باشم و آن‌ها را بیهوده تلف نکنم در مسیر هیچ و پوچ به هدر ندهم. چارلز داروین می‌گوید:

انسانی که جرئت این را دارد که حتی یک ساعت از زندگی‌اش را هدر دهد، هرگز ارزش زندگی را درک نکرده است.

حال حسرت ساعت‌هایی را می‌خورم که در پی هیچ و پوچ صرف شده‌اند و تنها ثمره آن پشیمانی بی‌حد و حصر است.

  • نوشتن به من آموخت که به خود دروغ نگویم چون هر کس به خود دروغ بگوید، پست‌ترین انسان‌هاست. دروغی که به خودمان می‌گوییم از پیش فاش شده است و بیهوده است. مثل آنکه سر خود را شیره بمالیم در حالیکه از آن باخبریم. در ابتدای مسیر نوشتن، از گفتن حقایقی که به من خودم مربوط می‌شد، می‌هراسیدم ولی به درازا نینجامید که نقاب خویش را برگرفتم و با خود صریح سخن گفتم و هر چه که بود را فاش کردم.

این نوشته ادامه می‌یابد ولی تکمیل نمی‌شود؛ ما قرار است از نوشتن چیزهای زیادی بیاموزیم.

 

هادی قربانی

هادی قربانی

همیشه دنبال این بودم که چطوری می‌تونم زندگیم رو بهتر کنم به همین خاطر یک روز هم از یادگیری دست نکشیدم

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *